نویسنده: پل روبیژک
ترجمه سعید عدالت نژاد، نقد و نظر، زمستان و بهار 1376 و 1377، شماره 13 و 14، ص 300 -323.
در اين نوشتار، كلمه «اخلاق» به معناى سطحى يا محاورهاى آن، كه اشاره به نوعى آداب و رسوم دارد، به كار نمىرود، بلكه در معناى اصلى و اساسى آن استعمال مىشود. اخلاق را مىتوان به مثابه الگوى رفتارى كه مبتنى بر ارزشهاى مطلق ناظر به خير و خوبى است، توصيف كرد. اما اين توصيف از اخلاق ما را بلافاصله با مسالهاى مواجه مىسازد. آيا، واقعا، اخلاق مطلقى وجود دارد؟ و اگر هست آيا اين بدان معناست كه اخلاق صرفا محصول عوامل اجتماعى و روانشناختى يا عوامل ديگر نيست، بلكه امرى است مستقل از هر چيز ديگرى که اشخاص با میل و اعتقاد خویش از سر آگاهی انتخاب میکنند و نه به زور قانون و حاکمیت قانون؛ يعنى يك واقعيت نهايىِ مظهر ارزش ذاتىاى كه بايد فىنفسه پذيرفته شود؛ زيرا اخلاق نمىتواند از اصول اساسىتر ديگرى ناشى شود؟ آيا واقعا مىتوان وجود چنين اخلاقى را مسلّم انگاشت؟ برای پاسخگویی به چنین پرسشی، سؤال دیگری در این مقاله مطرح شده است. از چه راهی ممکن است درباره امری مطلق بحث کرد؟ مؤلف پس از ارائۀ معیارهای بحث دربارۀ امر مطلق به سراغ اخلاق مطلق و مبنای نظری آن میرود و استدلالهای موافقان و مخالفان مطلق بودن اخلاق را بررسی میکند. در خلال بحث، مؤلف از این پرسش نیز غافل نیست که آیا واقعا من در نظریههای گوناگون اخلاقی خودم را میشناسم؟ همه این نظریهها مدعیاند که از واقعیاتی بحث میکنند که باید آنها را در درون خودم تجربه کنم؛ اندیشیدن درباره تجربۀ واقعی خودم به من کمک میکند تا از تفکرات انتزاعی که دیدگاههای مرا ابطال میکند و لذا، به تدریج، تجربه بعدی مرا نیز تحت تاثیر قرار میدهد، دوری کنم. مثلا، تضاد بین وظایفمان نسبت به خانواده و هموطنان خویش، که مستلزم مقداری خودخواهی است، و وظایفمان نسبت به همسایگان و همۀ ساکنان زمین که لازمۀ آن دیگرخواهی عظیم و صلحدوستی است.
برای دریافت متن کامل مقاله اینجا را کلیک کنید.