نقد نیچه بر اخلاقهای رایج
نیچه عامل اصلی نفرت از زندگی را اخلاقیات رایج با منشأ دینی و غیردینی میداند و برای دفع آنها معتقد است باید به جای نقد هستی و زندگی (کاری که شوپنهاور میکرد) باید به نقد اخلاقیات پرداخت. تفسیر نیچه از اخلاقیات رایج این است که وقتی ضعفا نتوانند بر اقویا تسلط پیدا کنند به اخلاق و متافیزیک مطلقگرا متوسل میشوند تا قدرت و برتری جویی روحی خود را بالا ببرند و از این راه بر اقویا پیروز شوند. قضاوتهای اخلاقی و اخلاقیات، در نظر او گونه ای انتقام گیری از اقویا است. این تفسیر از اخلاق با چارچوب مفهومی ارادۀ معطوف به قدرت (نظریۀ فلسفی نیچه) بیان میشود. نیچه وقتی شعار «مرگ خدا» سر میداد منظورش صرفاً خدای ادیان نبود بلکه خدا به معنای هرگونه مطلق اندیشی و کمال گرایی بود. اما در نظر او چارۀ کار در این است که آدمیان از هر گونه تسلی اندیشی و مطلق گرایی بپرهیزند و بر زندگی دنیا آن گونه که هست آری بگویند و با همۀ خوبی و بدی هایش و رنجها و لذتهایش بپذیرند و عشق به سرنوشت خویش داشته باشند (آری گویی به زندگی). نیچه خلأ اخلاقی را چنین پر میکند. آنها باید اخلاق را نه از سر انتقام از اقویا بلکه از سر عشق به هستی و عشق به خود و شناخت خود مرام خویش کنند. انسانی با روح قوی، خودبه خود به دنبال برتری جویی و صدمه به دیگران نخواهد بود. روح قوی با نوعی روانکاوی و خودشناسی ایجاد میشود: یعنی شناخت انگیزههای برتری جویانه در فضایلمان و اقدامات اخلاقیمان.