از دو منظر میتوان به اخلاق نگریست؛ از منظر بیرونی که در آن پرسشی همچون “چرا اخلاقی زندگی کنیم؟”، و از منظر درونی که در آن پرسشی همچون “زندگی اخلاقی چیست و اخلاقی بودن به چه معنا است؟” مطرح میشود. نوشتار حاضر، از میان وجوه متعدد اخلاقی بودن و بافضیلت زیستن، درصدد است تا با تکیه بر فهم متعارف از اخلاق و بر پایه موقعیتهای آشنا، به معرفی اولیه و کوتاهی از فرد اخلاقی و بافضیلت بپردازد، اینکه چنین فردی سر در چه هوایی دارد.[۱]
نادر مغازه لباس دارد و روزانه تعداد زیادی لباس میفروشد. چیزی که مغازهاش را پرمشتری و پرآوازه کرده، ویژگیای در اوست که در همصنفان او کمتر به چشم میآید؛ وقتیکه مشتریاناش لباسهای مختلف را می-بینند و پس از چندین بار دیدن و تنزدن و سوالوجواب، هیچیک را نمیپسندند و از او عذرخواهی و خداحافظی میکنند، نادر پاسخ آنان را با گشادهرویی میدهد! به دلیل همین گشادهرویی مشتریها با خیال راحت انواع لباسهای ویترین و قفسههای داخل مغازه را از او میخواهند و زیاد هم پیش میآید که هیچکدام را پسند نمیکنند و میروند! او با مشتریها مهربان است نه فقط هنگام آمدنشان به مغازه بلکه موقع رفتن-شان نیز، درحالیکه لباسی نخریدهاند، و همین برای آنان جذاب و دیدنی است و نادر را به فروشندهای محبوب در میان مردم بدل کرده است. ما مشتریها، نادر را خوب و خوشرو و مهربان و در یککلام، اخلاق-مدار میدانیم و حق هم داریم چنین داوری کنیم!
بیایید از نادر بپرسیم که چرا مشتریهای خود را، بهاصطلاح، تحویل میگیرد و با وجود خستگی ناشی از سرویسدهی به آنان و بعد هم نخریدنشان، با محبت و احترام بدرقهشان میکند؟ پاسخ او این است که “من این کار را فقط به دو دلیل میکنم: اولا با این کار توجه مشتریها را جلب میکنم تا در آینده نیز به مغازه من بیایند و اجناس جدید را ببینند، دوما از این طریق آنان را تشویق میکنم تا مغازه من را به سایر آشنایان خود معرفی کنند. من با این خلقوخو توانستهام در این چندسال مغازهداری درآمد خیلی خوبی داشته باشم و درعینحال، محبوب آنان نیز باشم.”
با این پرسش، از دنیای بیرون و ظاهر رفتار نادر به دنیای دروناش رفتیم و از حالوهوا و اهداف و انگیزههای او سراغ گرفتیم. ما هنوز هم برای خرید لباس به نادر مراجعه کنیم و به دیگران نیز پیشنهاد رفتن به مغازه-اش را میدهیم اما نگاهمان، با گذر از بیرون به درون او، تغییر میکند و داوریمان دربارهاش متفاوت میشود. اکنون دشوار است به همان اندازه که رفتار نادر را خوب و درست میدانیم، شخصیت و منش او را نیز چنین بدانیم. گرچه رفتار او مهربانانه و محترمانه است، ولی نه از سر مهربانی و احترام بلکه از روی مصلحتاندیشی و آیندهنگری است و صرفا درصدد رونق کاسبی و افزایش ثروتاش است. به عبارت دیگر، او در رفتار خویش، خوشرو و مهربان است و از این جهت، اصول و قواعد اخلاقی را رعایت میکند ولی انگیزه او برای چنین رفتارهای پسندیدهای چیزی نیست که در زمره فضیلتهای اخلاقی بگنجد و به همین دلیل، نادر برای ما فردی بافضیلت نیست.
از این رو، مناسب است هنگامیکه از اخلاق و وجوه مختلف آن سخن میگوییم، و درباره خودمان یا دیگران داوری اخلاقی میکنیم، دو قلمرو آن را از یکدیگر تفکیک کنیم: قلمرو رفتار (Behavior) که در معرض دید همگان است، و قلمرو منش یا شخصیت (Character) که در معرض دید همگان نیست. به عبارت دیگر، رفتارهای من و شما یک چیز است و شخصیت و منشمان چیز دیگر. این دو گاهی همکار و همراه هماند و گاهی هم نه. اصول و قواعد اخلاقی مربوط به رفتار است، و فضیلتهای اخلاقی مربوط به شخصیت و منش. چه بسا بتوانیم رفتاری را همچون رفتار نادر اخلاقی بدانیم اما منشی همچون منش او را نه! یعنی میتوانیم رفتار نادر را مطابق با ضوابط اخلاقی بدانیم ولی منش او را که از باطن او پرده برمیدارد و مقصود و نیتاش را نمایان میسازد مطابق با فضیلتهای اخلاقی ندانیم. بنابراین، بجاست که اخلاق عمل (Ethics of action) را از اخلاق منش یا شخصیت (Ethics of character) متمایز کنیم.[۲] به سخن دیگر، اینطور نیست که الزاما صحت اخلاق عمل برابر با صحت اخلاق منش، و صحت اخلاق منش برابر با صحت اخلاق عمل باشد. این دو در عین رابطه با یکدیگر، دارای احکام جداگانهاند.
فرض کنید من در حال گذر از خیابانی هستم که خودروهایی زیادی در آن رفتوآمد میکنند و در مسیرم فرد سالخوردهای را میبینم که قادر به گذر از عرض خیابان نیست. توجهی به موضوع نمیکنم که ناگهان همکارم را چند متر آن طرفتر میبینم که به سمتام میآید. فورا برمیگردم و به آن فرد سالخورده کمک میکنم. در اینجا عمل من درست است یعنی رفتارم اخلاقی است اما دغدغه آن فرد سالخورده را نداشتم و فقط به جهت اینکه همکارم درباره من قضاوت بد نکند به او کمک کردم تا عرض خیابان را طی کند. بنابراین، نمیتوان مرا فضیلتمند دانست؛ گرچه کار من اخلاقی است ولی خود من فضیلتمند و اخلاقی نیستم. پس با توجه به تمایز اخلاق عمل و اخلاق منش، هنگامی میتوانیم درباره اخلاقی بودن خودمان و دیگران، نه رفتارهایمان، در مقام فرد، قضاوت کنیم که از ظاهر رفتارها به باطن آنها برویم و از چرایی رفتارهایمان و انگیزهها و اهدافی که داریم و حالوهوایی که در درونمان میگذرد خبر بگیریم. از یک رفتار مشابه از دو فرد میتوانیم تفسیرهای متفاوت کنیم مثلا مینا و مرجان به موسسه خیریهای کمک مالی یکسان میکنند، مینا به انگیزه افزایش رفاه اعضای نیازمند موسسه و مرجان به انگیزه کسب شهرت. گرچه هردو رفتار یکسان دارند و نتیجه رفتارشان نیز مشابه است و به همین سبب، رفتارشان اخلاقی است ولی درون متفاوتشان موجب میشود که مینا، نه مرجان، را اخلاقی و دارای منش فضیلتمندانه بدانیم. پس من و شما به میزان حضور فضیلتها در دنیای درونمان اخلاقی هستیم.
اشارهای به معنای فضیلت
تاملی در نمونههای مزبور و سایر موقعیتهایی که میتوانیم تصور کنیم، به ما میگوید که فضیلت به خصوصیتی درونی یعنی خصلتی منشی و شخصیتی اشاره دارد که ۱) به فکر و احساس و اراده و رفتارمان جهت میدهد و ۲) نه موقتی و گاهبهگاه بلکه از نوعی ثبات برخوردار است و ۳) قابل ستایش و شایسته تحسین است بطوریکه موجب میشود از شخص صاحب فضیلت ارزیابی مثبتی داشته باشیم.[۳] برای مثال، کارمندی را فرض کنید که روزانه تعدادی ارباب رجوع به او مراجعه میکنند. او در چنین موقعیتهایی که دیگران برای رفع مشکلشان به او رجوع میکنند، و البته موقعیتهای متفاوت دیگر، بطورجدی میکوشد تا موقعیت آنان و احساسی را که تجربهاش میکنند در نظر آورد، او از کوشش برای همذاتپنداری با آنان، احساس خوبی دارد و خواهان تداوم آن است، میداند که با این کار بهتر میتواند به آنها کمک کند، خواست و ارادهاش معطوف به گرهگشایی از کار ارباب رجوعهایاش است، و این روحیه در گفتار و رفتاری که با آنها دارد، بروز و ظهور یافته است. ما چنین فردی را برخوردار از فضیلت همدلی (Empathy) میدانیم. فضیلت همدلی که به خاطرش او را میستاییم، در باورها و احساسات و خواستهها و رفتارهایاش نمایان شده و به همه ابعاد و ساحتهای او رنگوبوی خود را زده است. درضمن، سایهگستری این فضیلت بر زندگی او متزلزل و کمدوام نیست یعنی حضور این فضیلت در ضمیر او دارای ثباتی نسبی است و این ویژگیای است که در فضیلت شدن یک خصوصیت منشی و شخصیتی نقش دارد.
برگردیم به مثال نادر! ما که مشتریهای نادر هستیم، گشادهرویی و حسنرفتار او را حمل بر دوراندیشی و مصلحتنگری و منفعتگراییاش (البته نفع درازمدت!) میکنیم و البته هنوز هم انتخاب ما برای خرید لباس، مغازه اوست! اما داوریمان درباره فرد او ستایشآمیز نیست. چه دشوار است که درون او را آباد بدانیم و منش و شخصیتاش را اخلاقی و فضیلتمندانه قلمداد کنیم و اوصافی همچون خودساخته، بافضیلت، نیک، تحسینبرانگیز را به او نسبت دهیم. گویی با فهمیدن اینکه چرا نادر مهربان است، چشماندازمان وسیعتر و عمق نگاهمان بیشتر شد و درنتیجه، از قلمرو اصول رفتاری اخلاق به قلمرو فضیلتهای منشی اخلاق کشانده شدیم، جاییکه دنیای درون و جایگاه مولفههایی مانند باور و احساس و انگیزه و هدف است. از این نقطه است که اخلاقی بودن یا نبودنمان رقم میخورد و معلوم میشود که هنگام بکارگیری اصول و قواعد اخلاقی در رفتارمان، فضیلتمند بودهایم یا خیر. بنابراین، اخلاقی بودنمان به پشت پرده رفتارهایمان برمیگردد بطوریکه داشتن زندگی اخلاقی منوط به مواجهه با فضیلتها و پرورش آنها است و هنگامیکه فردی را اخلاقی میدانیم یعنی او را فضیلتمند و دارای منش اخلاقی دانستهایم.
حالا که زندگی اخلاقی و فضیلتمندانه به معنای غنا و آبادانی درون است، خوب است پیشتر برویم و دست-دردست اخلاق، غواص دنیای درونمان شویم. ما معمولا وقتی از شخص بافضیلت سخن میگوییم و می-شنویم، کسی را در نظر میآوریم که مهربان و محترم و خیرخواه و همدل و صبور و مودب و سخاوتمند و اهلگذشت باشد. اما آیا زندگی اخلاقی و فضیلتمندانه محدود در چنین فضیلتهای مهمی است. به نظر می-رسد ابعاد زندگی ما گستردهتر از این است. نمونه زیر را در نظر بگیرید.
آرش بهتازگی عاشق سپیده شده است و پس از گفتن به خانواده خود، تصمیم گرفته با او ازدواج کند. یکی از آشنایان نسبتا دور سپیده، بطورناشناس، با آرش تماس میگیرد و به او میگوید که در چند مهمانی خانوادگی که سپیده را دیده است به نظرش رسیده است که به دروغ سخنانی گفته است و ازاینرو، به آرش توصیه میکند که از دروغبودن یا نبودن سپیده اطمینان حاصل کند و پیش از ازدواج، به عنوان خصوصیتی منفی در نظرش گرفته و آزموناش کند. آرش با عصبانیت، خودِ آن فرد را دروغگو و بدخواه خطاب کرده و تلفناش را قطع میکند اما بلافاصله رابطه دو ماه گذشته خود با سپیده را مروری سرسری میکند و میبیند که هیچ دروغی از او نشنیده است و درنتیجه، این احتمال را منتفی میداند و با او ازدواج میکند! آرش، فارغ از اینکه سپیده واقعا چنین خصلتی را داشته یا نداشته باشد، گویی انگیزهای جدی برای کشف حقیقت ماجرا ندارد، به اهمیت ازدواج و خصلت مهمی همچون صداقت و راستگویی در زندگی مشترک که ارزش بررسی بیشتر را دارد وقعی نمینهد، و آماده و پذیرای شنیدن نظر مخالف نظر و احساساش نیست.
ما آدمها موجوداتی هستیم با قابلیت آگاهی متاملانه[۴] که همین موجب شده تا زندگیمان رنگوبوی ویژهای به خود بگیرد. منظور از آگاهی متاملانه این است که من و شما میتوانیم (و ظاهرا چارهای هم جز این نداریم!) درباره باورها و احساسات و عواطف و امیال و آرزوها و گفتهها و کردههایمان فکر کنیم و آنها را ارزیابی کنیم یعنی از نقطهای بالا به زندگیمان نگاه کنیم و به تعبیری، به خودمان گیر بدهیم و درستی و نادرستی سبک زندگی و کاروبارمان را به پرسش بگیریم. به عبارت دیگر، ما راجع به خودمان (یعنی باورها و احساسات و … که در چند سطر بالاتر به آنها اشاره شد) فکر میکنیم و خواهناخواه در مقام یک موجود متفکر قرار می-گیریم؛ موجودی که به صدق افکار و باورهایاش درباره خود و دیگران و پدیدههای مختلف، بجا بودن احساسات و عواطفاش، معقولیت خواسته ها و آرزوهایاش، و صحت و درستی رفتارهایاش میاندیشد و در یک کلام، دغدغه کشف حقیقت را دارد. پس ما که از نگاه ارزیابانه به خودمان فارغ نیستیم و ازاینرو، چه بخواهیم چه نخواهیم، فکر میکنیم و این کار را از طریق فعالیتهای ذهنی و عقلانی انجام میدهیم، نیازمند تصور مسئله، ملاحظه شواهد و پاسخها، دلیل آوردن و ارزیابی کردنایم. واضح است که فعالیتهای ذهنی ما درباب امور مختلف و متنوع از تصمیمگیری درباره خرید لباس مناسب برای شرکت در مراسم عروسی برادرمان گرفته تا اندیشیدن به مسائل علمی و فلسفی و غیره جاری و ساری است.
ما که دغدغه حقیقت داریم و دلنگران درستی کاروبارمان هستیم و در نتیجه، اهل پرسش و جستجوگریم، موفقیتمان در فکر کردن فقط به هوشبهر بالا و حافظه قوی و مانند اینها بستگی ندارد بلکه در این راه نیازمند اوصاف و خصلتهایی منشی نیز هستیم که کمکمان میکنند تا در مسیر حقیقت قرار بگیریم. از اینجا است که پای اخلاق و فضیلت به میان میآید! آیا موقع فکر کردن پاس فضیلت را نگه میداریم و می-کوشیم تا فضیلتمندانه بیندیشیم؟ آیا هنگام تصمیمگیری و فکر کردن درباره مسئلهای و سنجیدن پاسخها و نظرهای مختلف، حوصله و دقت و شجاعت فکری به خرج میدهیم، و آراء مغایر با رایمان را تاحدممکن بی-طرفانه میشنویم؟ آیا در تربیت خودمان کوشیدهایم تا تعقیب و دانستن حقیقت، حتی به قیمت ناخوشایند بودناش، اولویتمان باشد و از میزان خودفریبیها و دلیلتراشیهایمان بکاهیم؟ ما آرش را فاقد بیطرفی و تواضع فکری و گشودگیذهنی میدانیم و بنابراین، رفتار او را حاکی از فضیلت تلقی نمیکنیم، فضیلتی که از جنس فضایل عقلانی (Intellectual virtues) است و خود را در فعالیتهای فکری نشان میدهد.
“پس منش فردی جنبهای معرفتی یا عقلانی نیز دارد: فردی که کاملا یا تاحدزیادی بافضیلت است نیز باید عمیقا دغدغه اهدافی همچون حقیقت و شناخت و دلیل و معقولیت و فهم را داشته باشد؛ و به دلیل همین دغدغه اساسیاش سایر صفتها در او پدید خواهند آمد، صفتهایی مانند کنجکاوی، توجه، دقت و نظم در تحقیق، بیطرفی، گشودگی ذهنی، و صبر، صداقت، شجاعت، تواضع، و جدیت فکری.”[۵]
درنتیجه، فردی که سر در هوای فضیلت و اخلاقی بودن دارد، از سطح به عمق میرود و در چرایی رفتار و نوع واکنشاش به مسائل و پیشامدهای متنوع زندگی دقیقتر میشود و به گستره وسیعی از موقعیتها که فضایل در آنها دخیلاند توجه میکند. چنین فردی میکوشد تا رفتارهای بیرونیاش جلوهای از خصلتهای درونیاش باشد و نحوه تصمیمگیری و اندیشیدناش نیز فضیلتمندانه باشد. او درپی آن است تا به تدریج، با ملاقات با فضیلتها تحولی درونی بیابد و فضای دروناش را آبیتر کند، فضایی که هرچه بیشتر ورزیده شود، از صداقت و یکپارچگی و شفقت و فروتنی و بخشندگی و جدیت و انعطاف و دقت و بیطرفی و روشناندیشی و گشودگیذهنی عطرآگینتر میشود. در این راه، زندگی برای او شامل فرصتهای بیشماری است تا برای مثال، با لجبازی و بدخواهی دیگران، شفقت و شکیبایی را در خود بپرورد، یا در بررسی گزینههای مختلف برای تغییر عقیدهاش درباب مسئلهای، اوصافی همچون دغدغهمندی برای حقیقت و گشودگی ذهنی را مهمان خویش کند. از این جهت، دست از طلب برنمیدارد و رویدادهای زندگی را چنان میبیند که یک کشاورز، زمین را!
.
پینوشتها
[۱] برای آشنایی با تلقیهای مختلف از فضیلت به فصل اول کتاب ذیل رجوع نمایید:
باتلی، هتر(۱۳۹۷)، فضیلت: بررسیهای اخلاقی و معرفتشناختی، ترجمه امیرحسین خداپرست، نشر کرگدن
[۲] Adams, Robert Merrihew(2006), A Theory of Virtue: Excellence in Being for the Good, Oxford University Press, p6
[۳] Timmons, Mark(2013), Moral Theory: An Introduction, Second Edition, Rowman and Littlefield Publishers, p270
[۴] “Reflective Consciousness” in APA Dictionary of Psychology (Second edition), Gary R. VandenBos (Editor), 2015
[۵] Baehr, Jason(2011), The Inquiring Mind: On Intellectual Virtue and Virtue Epistemology, Oxford University Press, p2
مهدی غفوریان (دانش آموخته دکتری فلسفه)
Mghafourian65@gmail.com